صبح با زبان تخصصی حال کردم اما تو فکر بودم......کلا یه هفته میشه خیلی تو فکرم.....
با نرگس یه کار مهم انجام دادیم.......میز تلویزیون.......آژانسی.....سر کوچه......
البته یونی رو کلا پیچوندیم.......
گوشیم رو در به داغون تحویل داد......
کمی بهتر شدم....
منتظرش بودم اما خبری ازش نبود.....مجبور شدم خودم مسیج بدم........آخ که چقدر عصبانی بودم.....
دو تا مسیج زدم دیدم داره طفره میره 8 صفحه مسیج زدم و خودمو خلاص کردم........طی 3 تا جمله کوتاه جوابمو داد......
دستت درد نکنه، میرم گم میشم، ببخشید....
تا چند مین هنگ بودم........آدم انقدر خونسرد.......آدم انقدر مملوء از آرامش.......خیلی خجالت کشیدم که بد حرف زدم اما تصمیم خودمو گرفته بودم......قاطعانه ادامه دادم......خیلی جدی بودم و گفتم حرفام همیشه یادت باشه و سریع بای دادم......گفت خدابزرگه ، شاد باشی......حرصمو در آورد گفتم آره خدا خیلی بزرگه ، شاد هستم اگه تو نباشی.....بهم قول داد تا ازدواج نبینمش......متوجه نشدم ازدواج اون یا من.....بازم گفت منو ببخش......
گفتم کاره خوبی میکنی فقط زودتر یکیو واسه خودت جور کن و برو به زندگیت برس چون زبونم لال مردم فکر میکنن من ماله توأم.....گفت بزن تو دهنشون....اشتباه فکر کردن...ما به درد هم نمیخوریم......گفتم خودت بزن تو دهنشون ن ن ن ن آشغال......نهایت بی ادبیش اینجا بود که گفت خواهشا اس نزن.....گفتم پلیز شماره مو پاک کن ، به سلامت......گفت پاک کردم، نگران نباش.......
نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت.....ولی راحت بودم....میخندیدم......حتی کلی قهقهه......انگار یه باری رو از دوشم برداشتم.....
هیچوقت دوست نداشتم بهش بی احترامی کنم.......ولی شرایط و جو اجازه نداد....باید همه چیو تموم میکردم که تموم شد........خدایا شکرت......
آدم بعضی موقع ها از بعضی چیزا خسته میشه....الان گوشیم داره کلافه م میکنه......تصمیم گرفتم خالیش کنم.......
مسیج های سپیده اذیتم کرد.....در به داغون شدم.....خیلی وقت بود به موقع میخوابیدم ولی دیشب 3 بود که بعد از پاک کردن 2000 تا از مسیج هاش خواب رفتم........
با خوندن هرکدوم یه حالت خاصی بهم دست داد......چقدر خوب بود رابطمون.....امیدوار بود که رابطمون بهتر از این بشه " به حق علی" در حالی که میدونست چی آزارم میده.......هی بگذریم.....به درک........
خیلی وقته که عوض شدم.......دیگه خبری از اون حس و حال قدیمی نیست......هر از چند گاهی یادش میفتم.......اونم نه یاده اینی که الان شده.......اونی که قبلا بود......یاد شخصیت قبلیش میفتم و بغضم میگیره ...... بدجور دلم میلرزه....تا حدی که حرفای قدیمیمو تکرار میکنم.....ولی به هیچ عنوان از این جور مسائل نمیگذرم...........من دوسش داشتم ولی اون هیچوقت به حرفام گوش نکرد........این به شدت روانیم میکنه......بازم به درک.....
حوصله ندارم............میخوام راحت زندگی کنم......اونم بشه یه نفر مثه دور و بریام......شاید بعضی موقع با یادش دلم بلرزه......اما به مرور زمان اونم فراموش میشه.......
یه روزی میشه که به این روزام و این خل و چل بازیام میخندم......شاید حتی اینم یادم نیاد......بس که دنیا مملوء از مشکلات شده.......اما خب اینم یه دورانی بود از بودن باهاش لذت می بردم......
سپیده خانم با یادت بازم شور میگیرم.......بازم اوج میگیرم......بازم خل و چل میشم.....منو همیشه به عنوان خواهرت بدون....... البته اگه قابل دونستی.....
ولی کلا روزه عجیبی بود...
نظرات شما عزیزان: